کد مطلب:210454 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:307

خورشید بقیع
شب بود و هوا بارانی.

باری از نان به دوش می كشید. رو به سوی سایه بان و گذر «بنی ساعده» . حاضر نبود آن بار سنگین را به «مصلی» بسپارد، كه در پی او می رفت. معلی می گوید: با هم به ظله ی بنی ساعده رفتیم. گروهی آن جا خفته بودند، امام صادق علیه السلام شروع كرد به گذاشتن یكی دو گرده نان، زیر پوشش هر یك از آنان كه درخواب بودند. نان ها را آهسته می گذاشت و رد می شد، تا رسید به نفر آخر و سرانجام بازگشتیم. این نمونه یی از سركشی آن پیشوا به تهیدستان بینوایی بود كه بسترشان خاك بود و لحافشان آسمان. و در جامعه ی رفاه طلب آن روز از یادها می رفتند، اما امام شیعیان از آنان غافل نبود.

ابوجعفر خثعمی نقل می كند: امام صادق علیه السلام كیسه ی پولی به من



[ صفحه 16]



داد و فرمود: این را به فلان شخص از بنی هاشم برسان، ولی به او نگو كه من دادم!

پیش آن مرد رفتم و كیسه ی پول را به او دادم. گفت: خداوند، فرستنده ی این پول را جزای خیر دهد؛ همواره گهگاه مبلغی برای مان می فرستد و تا سال آینده با آن زندگی می كنیم. ولی جعفر بن محمد (منظورش امام صادق علیه السلام بود) با آن كه اموال زیادی در اختیار دارد، حتا یك درهم به ما نمی دهد و احسان نمی كند!

این درس اخلاص را از كجا می توان آموخت؟ جز در مكتب عترت و امام صادق علیه السلام كه بی نام و نشان، امداد كند و حتا برای اصلاح دیدگاه آن شخص هم كه می پندارد امام به فكرش نیست، اقدامی نكند و چه روح های باعظمتی!

سفیان ثوری وارد منزل حضرت صادق علیه السلام شد. امام را رنگ پریده و آشفته دید. پرسید: چه شده؟ حضرت فرمود: اینان را نهی كرده بودم از این كه بالای پشت بام بروند. وارد خانه شدم، دیدم یكی از كنیزان كه در خانه به تربیت كودكان می پردازد، همراه یكی از كودكانم از پلكان بالا رفته است. همین كه چشمش به من افتاد، لرزید و متحیر شد و ندانست كه چه كند، در همین حال كودك به زمین افتاد و جان داد. (دقت كنید) پریدن رنگم و آشفتگی ام برای مرگ این كودك نیست، بلكه برای آن است كه سبب شدم ترس و هراس در دل آن كنیز بیفتد! آن گاه حضرت صادق علیه السلام به آن كنیز، دو بار گفت: «عیبی ندارد، تو را به خاطر خدا آزاد كردم، برو.»

راستی چه دل رؤوف و مهربانی! و چه وجود فرخنده و نیكی! كیست كه چون آن امام؛ حاضر نباشد رعب و وحشتی از او، در دل دیگران بیفتد و از او بترسند؟ جز پیروان راستینش؟



[ صفحه 17]



لحظات واپسین حیات امام است. در آستانه ی كوچ به ملكوت و جدایی از دنیا و بستگان، همه ی فرزندان و خویشاوندان را نزد خویش فرامی خواند. گویا وصیتی دارد. سفارش آخر امام چیست؟

وقتی همه ی چشم ها و گوش ها به لب های مبارك اوست، این جمله از زبانش شنیده می شود: شفاعت ما هرگز به كسی كه نماز را سبك بشمارد، نمی رسد! این آخرین وصیت مردی است كه صاحب مذهب ما و حجت الاهی بر انسان ها است.

و این سخن پیشوا است كه خود «نماز مجسم» و «تبلور عبودت» است. با این وصیت، چه گونه رفتار می كنیم؟! [1] .


[1] رواق روشني / 85 - 81؛ با اندكي تلخيص و تصرف.